۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

شهر تو تا گم نشود , پیدا نشود

دارم خودم رو پیدا می کنم و این خیلی دوست داشتنی ه که خودتو دوباره پیدا کنی و ببینی چه قدر دوسش داری و چه قدر بیشتر می دونی که دوسش داری. می دونی , آدما فرق می کنن , تجربه می کنن , آدمای جدید متفاوت می بینن. نا آدمی می بینن .منم فرق کردم, تجربه کردم. آدم های متفاوت, دیدم. مردمان را دیدم و نا مردمان را دیدم. گاهی فکر کردم دارم فاصله می گیرم از آنچه که من می خوانمش. از آنچه که تو , من می خونیش. نه! جای نگرانی نیست! یه عصاره ای هست, که منم. تغییر نمی کنه. کم هستن آدمایی که بشناسن این عصاره رواونا کسایین که همیشه می مونن , مثل تو.
حالم بهتره. سرما خورده بودم ولی اونم بهتره. خیلی موزیک می زنم و خیلی گوش می کنم. برام دیگه مهم نیست که آیا این شهر جایی برای من داره یا نه. مهم منم که,پیدا شدم.
اینجام... خوبم... فقط هنوز گاهی دلم خیلی می گیره.
فقط دلم برات هنوز خیلی تنگ می شه .

کتایون
دلفت
شانزدهم آگوست دو هزار و نه

۲ نظر:

  1. پیدا شدی؟
    یاد یه دیالوگ از فیلم هامون بخیر
    "گم شدن فضیلت بزرگیست"
    .
    .
    همین

    پاسخحذف