۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

به بردیا


مادر!پسرت سی ساله شد. همان پسر کوچکی که آرامشش را از تماشای درخت و ماه می گرفت وقتی هنوز آن قدر بزرگ نشده بود که سخنی بگوید. همانی که ماه و درخت را شعرها کرد در کوچکی اتاق و بزرگی دنیایش و جایزه برد و معلمش برای همیشه دفترش را با دست خط کودکیش پیش خود نگاه داشت و تو برای نداشتن دست نوشته های پر احساس نرمش غبطه ها خوردی. همانی که پدر بر گرده ی خود می نشاندش و خبر می خواند و در نه سالگی به این صرافت افتاد که دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را کتابچه ای کند. همان کتابچه ای که هنوز در میان مهمترین مدارک زندگی پدر , جا خوش کرده است. همانی که دفترچه ی نقاشی اش به بزرگی تمام دیوارهای خانه بود و اندیشه اش مرزی یافت ورای همه ی دیوار ها , درست مثل پدر.همو که دست خواهر کوچکش را از همان کودکی تا الان , هیچ گاه رها نکرده است. همو که پناه من است. همو که آزردگیم پایان جهان است برایش و خنده ام زیباترین قهقهه ی دنیا. همو که جان من است!
مادر! سیاست مدار شاعر ما
گردن افراشته و استوار
در پناه امن آغوش جاودانت
در سایه ی کوه وار پدر
دست در دست خواهرش , قدم بر راه بزرگان گذاشت!
به بردیا
برای سوم آذر هشتاد و نه