۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

خنده ات را نه!

چند سال پيش، وقتى من هلند بودم ، زهرا انگليس، ابراهيم تهران، كاوه كانادا و همه پخش و پلا و گسيخته شده بوديم و دلخوشيمان اسكايپ بود، چند روزى رفته بودم سفر و زهرا نمى دانست. اسكايپ صدايم كرده بود، زنگ زده بود به شماره هلندم، توى فيس بوك پيغام داده بود و خلاصه آن قدر بى تابى كرده بود كه امر برش مسجل شده بود كه با او قهرم! رفته بود سرش را كرده بود در هارد ديسك و يك ويدئو پيدا كرده بود كه نشسته ام روى مبل خانه شان و دارم سه تار جديدم را امتحان مى كنم و اصفهان نه چندان خوبى مى زنم. ويدئو را گذاشته بود روى ديوار فيس بوكم و بالايش نوشته بود: تو رو خدا با من آشتى كن! از سفر كه برگشتم جداى از ويدئو ، كامنت ها اشكم را ريخت! كه مگر مى شود زهرا و كتايون قهر باشند و كتايون اشكمان در آمد آشتى كن و اين مسخره بازى چيست! من فقط برايش نوشتم ديوانه قهر نيستم! سفر بودم! بعد در دلم گفتم:مگر تو اصلا مى توانى مرا بيازارى كه كار به قهر بكشد!
حالا يك عزيز نازنينى فقط چند ساعتى لبخندش را از من دريغ كرده! و من از تمام پستوهاى ذهنم تمام خنده ها و قهقه ها و مهربانى هايش را كشيده ام بيرون و به خودم مى گويم: مگر من اصلا مى توانم آزارش بدهم! و اگر مى توانم ننگ بر من ! و نمى دانم كدام را بايد بگذارم روى ديوارش و بنويسم: اين را مى نويسم كه بعدش دو تايى با هم بزنيم زير خنده، بدون حضورت انگار نصف تنم را بريده اند! و به جاى خنده بزنم زير گريه...

كتايون
٢٢ مهر ٩٣
تهران