۱۳۹۳ تیر ۱۷, سه‌شنبه

دردنامه

دوست هميشگى من
سلام
اميدوارم كه حالت خوب باشد.  مى دانم حتما تو هم از من گله هايى دارى و شايد هم حتى دلت شكسته باشد . البته اگر دلت شكسته بود شايد گذاشته بودى رفته بودى و لابد فوقش يه كمى دلگيرى ، چون مدام پيشم مى آيى و سعى مى كنى تنهايم نگذارى. خوب تو هم به من حق بده . اين كه نشد رابطه. يك طرفه. به ولاى على قسم من يك بار هم نشده بيايم سراغت ! شده؟ پس نمى توانى حتى همان يك كمى هم دلگير باشى. مى دانم سعى كرده ام تو را از سرم بپرانم و مرهمى بگذارم بر دردم ولى تيشه به ريشه ات نزده ام كه. با اينكه هميشه مهمان ناخوانده اى و وقتى مى آيى همه براى من دلسوزى مى كنند. نه اينكه از دلسوزى آدم ها خوشم بيايد ولى توجه گاهى هم بد نيست. من البته آن موقع هم كه به خاطر تو دست نوازش بر سرم مى كشند دلم مى خواهد بروى. اصلا چرا نمى روى؟ اين كه نشد دليل! عقد ما را در آسمان ها بسته اند و من در خون تو هستم و ارث است و فلان و بهمان. اينها همه حرف است! مگر موهايم را قرمز نكردم؟ تو را هم مى گذارم كنار. الان كه اين نامه را مى نويسم كه روى چشمانم جا دارى و كارت ديگر از فتح شقيقه هم گذشته است ! حالا كه تو روى چشمانم نشسته اى و جم نمى خورى من چطورى مى توانم بنويسم " باز آى و بر چشمم نشين اى دلستان نازنين"؟ اصلا براى دل ستان نازنين جا هست آن بالا؟
خسته شدم! حضورت حتى نمى گذارد نامه ام را تمام كنم. بگذار بدون دعوا جدا شويم. حرف آخرم اين است:
دست از سرم بردار! اى "سردرد" سمج!

امضا
كتايون
٨ جولاى ٢٠١٤
روتردام