۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

شهر تو تا گم نشود , پیدا نشود

دارم خودم رو پیدا می کنم و این خیلی دوست داشتنی ه که خودتو دوباره پیدا کنی و ببینی چه قدر دوسش داری و چه قدر بیشتر می دونی که دوسش داری. می دونی , آدما فرق می کنن , تجربه می کنن , آدمای جدید متفاوت می بینن. نا آدمی می بینن .منم فرق کردم, تجربه کردم. آدم های متفاوت, دیدم. مردمان را دیدم و نا مردمان را دیدم. گاهی فکر کردم دارم فاصله می گیرم از آنچه که من می خوانمش. از آنچه که تو , من می خونیش. نه! جای نگرانی نیست! یه عصاره ای هست, که منم. تغییر نمی کنه. کم هستن آدمایی که بشناسن این عصاره رواونا کسایین که همیشه می مونن , مثل تو.
حالم بهتره. سرما خورده بودم ولی اونم بهتره. خیلی موزیک می زنم و خیلی گوش می کنم. برام دیگه مهم نیست که آیا این شهر جایی برای من داره یا نه. مهم منم که,پیدا شدم.
اینجام... خوبم... فقط هنوز گاهی دلم خیلی می گیره.
فقط دلم برات هنوز خیلی تنگ می شه .

کتایون
دلفت
شانزدهم آگوست دو هزار و نه

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

از دوستان جانی مشکل توان بریدن...

"با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شدی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تومنم"

بیست و سوم مرداد
کتایون


۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

برای آرش

آرش!
کمان را بکش
دستت را به من بده
من دستم را داده ام به مهتاب
مهتاب داده به او
و او داده به دیگری
آرش!
از اینجا تا جایی که تویی هزاران دست حلقه شده به هم
و از آنجا تا جایی که نازک
تا جایی که مادران و پدرانمان
تا جایی که خواهران و برادرانمان
تا جایی که آبا و اجدادمان
سهراب ها و رستم هایمان
آرش هایمان...
کمان را بکش آرش!
با تمام قوایت
با تمام قوای من
با تمام قوای تمام دست های گره خورده و مشت شده
کمان را بکش برای خلیجی که پارس است به خاطر ما
برای مرزی که روان است
به پاکی ما
برای دشتی که مثل ما, سبز است
برای زنی که در بند است
آرش وار!
استوار!
برای ایرانی که آزاد خواهد بود,به خاطر ما
قلب سپاه ظلم را نشانه کن!
دستت را به من بده!

کتایون
هجدهم مرداد هشتاد و هشت


۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

آینه ی جان شده چهره ی تابان تو/هر دو یکی بوده ایم جان من و جان تو

در آینه که نگاه کردم امروز , دلم فرو ریخت.
چهره ام شبیه مهربان ترین زنان شده بود , پاک و آرام.
و در نهایت خستگی و دلگرفتگی لبخند زدم به روی خودم , عمیق و از ته دل.
چه قدر شبیه تو شده ام امروز

کتایون
دوازده مرداد88
دلقت

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

انکار توام

" نمی توانم زیبا نباشم
عشوه یی نباشم در تجلی جاودانه
چنان زیبای ام من
که گذرگاه ام را بهاری نا به خویش آذین می کند:
در جهان پیرامن ام
هرگز
خون عریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
باز
نمی دارد
چنان زیبای ام من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من می کنی
زهری بی پادزهرم در معرض تو
جهان اگر زیباست
مجبز حضور مرا می گوید
ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار تو ام"

الف.بامداد