تعارف که نداریم, دلم برایت تنگ شده آتش .و می دانم که این دل تنگی بی پایان را پایانی نیست. درست مثل این غم دائمی.درست مثل تمام خاطرات قدیم که خنجری بلند روی همه شان را چنان عمیق خراشی انداخته که هیچ خاطره ای نیست که آهی نینگیزد.
اما عزیز دل من! غصه نخور. من هم بغضم را با چای فرو می دهم, چرا که بعد از ظهر یکشنبه است ولی عکست روی دیوار دست از خنده بر نمی دارد.
کتایون
چهرم اکتبر دو هزار و نه
دلفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر