همان اوائل که رفته بودم فرنگستان، در یک بعد از ظهر
زمستانی سرد و بارانی، یک آقایی خر ما را در ورودی اقامتگاه دانشجوییمان چسبید که
مبلغ "یونیسف" هستم و شما با 5 یورو در ماه می توانید یک بچه در آفریقا
را از گرسنگی نجات دهید، هر ماه برایتان عکس و بروشور می فرستیم- که من هنوز معتقدم
آن 5 یورو می تواند فقط خرج همان بروشور ها باشد- و شما تبدیل می شوید به یک آدم
خیر ! با وجودی که آن اوایل اوضاع حسابمان خیلی هم خوب نبود هر سه قبول کردیم و به
گمان خودمان از آن به بعد دور سرمان یک هاله ی نور داریم. هر وقت عکس گرسنگان
آفریقایی را می بینیم در دلمان به خودمان می بالیم و سرمان را می گیریم بالا. چند
وقت بعد از آن، تلفن همراه من زنگ خورد و زنی پشت خط بود مجددا از یونیسف اما
اینبار از بخش کودکانی که معلول به دنیا می آیند و در قبال یادآوری امر خیری که می
کنم به وسیله ی بروشور ها و ایمیل های زیاد، از من تنها 3 یورو می خواست. من هم که
نقطه ی ضعفم در جهان کودکانند و همین طوری هم اگر بچه ای را ببینم گریان حتما
یواشکی اشکم را از گوشه ی چشمم پاک می کنم، قبول کردم و خیالم از بابت کودکان
معلول جهان نیز راحت شد ! داستان همین جا خاتمه نیافت!
یک روز داشتم قدم
زنان در مرکز شهر کوچکمان می چرخیدم که یک نفر پرید جلویم و گفت که از خیریه ی
نجات طبیعت است و آیا می خواهم 3 یورو به اصلاح" دونیت" کنم؟ من هم که
در نوع خودم یک خیر بزرگ به حساب می آمدم پذیرفتم ولی گفتم که یکبار می خواهم این
سه یورو را بدهم و قصدم پرداخت ماهانه اش نیست. خیلی ساده قانع شدم که اشکالی
ندارد به راحتی می توانم از هر وقت که خواستم از طریق بانکم قائله را فیصله دهم !
به ماه دوم که رسیده بود و من در صدد قطع کردن این 3 یوروی آخر بودم ، یک ایمیل
گرفتم از همان موسسه ی کذا که عکس یک پاندا ی نره خر بود که اشک از گوشه ی چشمش
روان بود. من هم یک نگاه به پاندا یک دست به "موس" که دکمه ی عدم پرداخت
را فشار دهم و دلم نیامد. حالا دو سالی می شود که من ماه به ماه با آن خرس قطبی در
حال انقراضی که من با 3 یوروی خودم دارم نجاتش می دهم چشم تو چشم می شوم و همان
قصه تکرار می شود ! داستان اینجا هم تمام نشد!
چیزی نمانده به
وقتی که داشتم به جلای وطن خاتمه می دادم و عزم رحیل کرده بودم، تلفن همراهم مجددا
زنگ زد. آقای پشت خط خودش را کارمند " امنستی اینترنشنال" معرفی کرد و
...
سرتان را در نیاورم. من برگشته ام ایران و سعی می کنم همیشه
در حسابم حداقل 15 یورویی باشد. یک دستم، دست یک بچه ی آفریقایی لاغر اندام را در
دست دارد، با دست دیگرم دارم سعی می کنم کمک کنم که بچه ی معلول راه برود ! یک خرس
قطبی از راه دور هر روز دعا به جانم می فرستد و هر روز صدها بچه در غزه می میرند!
و هر روز صدها بچه در آفریقا مریضی های صعب العلاج می گیرند! هر روز چند سوراخ
جدید به لایه ی اوزون اضافه می شود و هر روز هزاران سیاهی دیگر جهان را می گیرد!
و من با ناتوانی تمام،
ماهی 15 یورو را
خرج بروشورهایی می کنم
که ناتوانی حضور حقیرم در جهان را، سرپوش می گذارند !
کتایون
22 مرداد 93
تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر