۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

به غزاله

زنگ بزنی بگویی چه ؟ متاسفم ؟ بگویی اشکم بند نمی آمد وقتی خبر را شنیدم چون به غایت دوستت دارم رفیق؟ بگویی این دردی است که کشیدن اش آدم را می کند یک آدم دیگر ؟ بگویی حق داری باور نکن مرگ هیچ عزیزی را , چون من هم سالهاست باور نکرده ام ؟ بگویی تا دوست داریم , تا دوست دارمت , تا اشک ما به گونه ی هم می چکد به مهر ... ؟ اگر گریه کرد چه ؟ اگر نتوانستی آن باشی که رفیقت بود برای تو در شرایط سخت چه ؟ اگر نتوانستی مثل او بروی اتفاقات خنده دار تلخ ترین روزها را در بیاوری در شب های بی خوابی پشت سر هم ردیفشان کنی که دوستت میان خنده خوابش ببرد چه ؟ چه بگویم عزیزم ! دوستت دارم و قلبم با تو می تپد ! نه قوی باش نه خود دار ! رها باش رها !

کتایون
مرداد نود و دو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر