سکانس اول:
جایزه ی نوبل صلح را می دهند به اتحادیه ی
اروپا. به شوخی به دوست اروپایی ات می گویی مبارک است , می گوید شما هم می گیرید
یک روز " ان شالله". سریع می گویی یکبار گرفته ایم. می گوید شخص را نمی
گویم دولتتان. نمی دانی سر چه چیزی داری کل کل می کنی , می گویی , دولت شما هم
شایسته اش نبود. ملت ما بود اما و یک نماینده داشت. اگر به دولت است نگران نباش
خود دولت یک جایزه تعریف می کند می دهد به خودش کاری ندارد. می خندد می گوید
خداوندگار پروپگندا هستی. تو هم می خندی و تمام می شود.
سکانس
دوم:
می آیی
در اتاق کار می نشینی. می زنی توی یوتیوب : جایزه نوبل , شیرین عبادی , کامکار ها.
گوینده به خانم عبادی می گوید همه ی ما به شما افتخار می کنیم. بعد گروه کامکار ها
را می خواند روی صحنه. برای هزارمین بار در دلت می گویی چه انتخاب خوبی کرد خانوم
عبادی. یک گروه کرد. یک خانواده ی کرد. آن هم کامکارها. آهنگ شروع می شود. باز هم
برای هزارمین بار در دلت می گویی: چه خوب آهنگی را انتخاب کردند. خصوصا جایی که
نیمی از ارکستر دست می زنند با کمانچه و تماشاچیان را وادار می کنند به دست زدن با
آنها. انگار یکبار دیگر همه را بر آن داشتند که خانوم عبادی را تشویق کنند. خودشان
هم به نمایندگی از همه ی ملت ایران . بغض می کنی. یادت می آید که با که
با مادر رفتید فردوگاه. با روسری سفید. خیلی شلوغ بود. پر از سر های سفید. مدام
شایعه می افتاد که شاید دروغ گفتند از این خروجی می آید بیرون. عده ای می دویدند
به سمت خروجی های دیگر. عده ای می گفتند نروید می خواهند متفرقمان کنند.
اشکت نزدیک است که بریزد , می زنی روی آهنگ بعدی
پیشنهادی یوتیوب که جلویش را بگیری.
خانواده ی کامکار با هم می خوانند:
تا دست بر اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
دیگر کاری اش نمی توانی بکنی. اشکت می ریزد!
کتایون
اکتبر دو هزار و دوازده
دلفت
قربون اشکهایت !
پاسخحذف