۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

تفنگ بد است

لابد شما هم مثل من نمی خواید باور کنید. مرگ رو می گم. این که دو نفر کشته شدن. اینکه لذت شکوه حضور مردم شجاع رو با خون لکه دار کردن. حتما نمی خواید باور کنید که نشستید توی زمین حریف دارین تیاتر دایره ی گچی قفقازی رو بازی می کنید.
دستشو ول کنید. بیایید جایی که حریف زمینشو رو تعیین نکرده برای خون خواهیش بجنگیم.فرقی نمی کنه ژاله ی در خون نشسته ی ما, بسیجیه یا نیست.
انسانه. جان توی بدنش بوده. جووونه. گلوله خورده. سخت ترین وسیله ی جنگی که داشته گلوگاهش بوده. گلوگاهش شده گاه گلوله.
بیاید بلند شیم
بیاید بلند شیم از گلوگاهمون فریاد بکشیم , بپرسیم که چه کسی اسلحه به دست داره در خیابون های تهران؟
کی حق داره هموطن مارو بکشه؟
اگر گلوله از طرف حکومت نبوده , این چه شهریه که هر کسی می تونه تفنگ دستش باشه؟
و بیایید همه با هم فریاد بزینم که:
تفنگ بد است
گلوله بد است
و مرگ!
حق هیچ کسی نیست!

کتایون

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

چای گرم از دست تو

هر اتفاق خوبی می افته , من یاد تو می افتم
مادر!
حسنی مبارک رفت!
مطمینم دیروز از صبح الجزیره توی خونه روشن بوده
ولی تو از هیجان توی آشپزخونه بودی همش , ظرف های همه ی کابینت ها رو می کشیدی بیرون دوباره می شستی
یه جوری که خونه برق می زنه حتما الان
شبشم دمق که نشسته بودی همه دونه دونه در زدن اومدن خونمون
چون چراغ آشپزخونه ی تو همیشه روشنه
و همه راجع به سه روز دیگه حرف زدیم
و تو چایی داغ دادی به همه و دستاشونو گرم کردی
و ازشون خواستی که به جاش دلت رو گرم کنن
مادر!
این دفعه اشکال نداره
کفش هامو بده آقا رضای واکسی
خاک گرفتن!
باید برم توی خیابون

کتایون