۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

قطار

ذهنم هزار جا رفت. به تو فکر کردم. به پدر فکر کردم. به بردیا فکر کردم.به اینکه دوباره زود تاریک می شه. به اون بادهایی که آدمو می بره. به پاییز اینجا که مثه زمستونه. دلگیره. به انگیزه هام. به کارایی که دوست دارم بکنم و نکردم. به اینکه درستم یا غلط. به اینکه چند وقته خوب ساز نمی زنم. به کلاس زبان جدید. به اینکه چه قدر طول می کشه بفهمم کناریم داره چی می گه پای تلفن. به صدای عود انور براهم توی جواهر آبی که فهمیدنش زبان نمی خواد. به تو. به مکعب های تز فوق لیسانسم که کاش محافظه کار نبودم و مکعب نبودن. به استاد سازه ی تلخ زبان که کوه و نفهیده و فکر می کنه استاده. به البرز. به اورامانات. به قصه ی گم شدن دوستام توی کوه های کردستان. به اینکه اسم اون خطی که بالای کوه ها رو به هم وصل می کنه چی بود؟ به ده سال دیگه. که حتما سر جایی که می خوام و درسته وایستادم. به تو. به اینکه تارسیدم موبایل و بزنم به شارژ. به اینکه اگه گوشی رو برنداری چه قدر دلم بگیره. به صدای این آقاهه که ایستگاه ها رو می گه. به بی تابی برای رسیدن. به بچگی. به راه اصفهان. به جاده ی چالوس. به پدر که می گفت به جای کامیون ها به قشنگی جاده نگاه کن. به آذر که میوه پوست می کند می داد دستمون. به بردیا که از چاقوی توی دستش عصبانی می شد که مبادا جاییش رو ببره.به دوستی که می گفت قطار بده , آدم زیاد فکر می کنه. به اینکه بلند پوزخند زدم.به اینکه سه روز تو هفته باید این راه و بیام و برم. به بی تابی. به اینکه اسم شهرمونو و که می گه آقاهه چه قدر آروم می شم. به اینکه تو منتظرمی حتما. به اینکه برام خواهی خوند می دود زندگی خواه و نا خواه. و خواهی گفت که ریتم شعر عین صدای قطاره. به اینکه ازم می پرسی بار اولی که اینو برام خوندی کی بود. به مغز آشفته ی من. به صدای آقاهه که بالاخره اسم شهرمون و گفت . به اینکه بالاخره به آرامش رسیدم. به تو.

کتایون
هفتم سپتامبر دو هزار و ده

به بهانه ی دوم اکتبر

۲ نظر: