۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

زنده باش!

با خودم کلنجار می رفتم که روی ویدئو کلیک نکنم و نبینم ضجه های مادرش را. نبینم که فریاد می کشد و به خاک می اندازد خود را. طولانیست این سابقه ی سهراب کشی در کشوری که چراغم آنجا می سوزد و اینجا بیرون گود نشسته ام و دلم که درون گود است, لنگ شده است.
کاش لا اقل رستم کشته بودت سهراب! به خودم لعن و نفرین فرستادم سهراب! تو مرده ای و من حتی حاضر نیستم لحظه ام را بیالایم به غم مادرت.
آلودم و گریستم و یاد خود آوردم که آزادی گران است. و بعد باز نفرین فرستادم به اندیشه ام که خون جوان تو را قیمتی نیست. ولی بدان که تو فقط نمرده ای. مرگ تو سهل تر از کندن یک برگ نبوده است. تو هزار بار مرده ای به جای هزار تن. در تو هزاران تن مرده اند. در تو من مرده ام , او مرده است , همه ی ما مرده ایم. بلند شده ایم پس از مرگ. خشم شده ایم یکسر , داد شده ایم.
از کشورم که بیرون آمدم سهراب , مدام وقتم به آن می گذشت که به هر که نمی شناسدمان -چه نامی از ما نشنیده به کلی چه گمان می کند تروریستسم و خونخوار- ثابت کنم که ما هم عاشق می شویم و رنگین کمان را دوست دارم. ثابت کنم در جایی که آدمی بودن مشکلی است در مرز نا ممکن ما همه انسانیم . که بگویم ما سالیان دراز ی است اگر بر نخواسته ایم در برابر ظلم , شعر خوانده ایم. که بگویم ما همگی شاعریم.که بگویم تو شاعر بودی. که بگویم مادرت شاعر بوده برایت شعر می خوانده از کودکی.
سهراب!می شنوی؟ شعر خواندند برایمان و شعرمی خوانیم و روانیم!
"بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش!
امید هیچ معجزی ز مرده نیست! زنده باش!"

کتایون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر