۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

گاه اول- یاد دیرین

قصد وبلاگ نویسی نداشتم از اول. روی کاغذ می نوشتم به سال ها برای خودم.گاهگاهی که می شد از حریم خلوت شبم متن را جدا می کردم می رفتم آشپزخانه پیش آتش. این به جز آن بارهاییست که برای خودش می نوشتم. یا مستقیم اشاره کرده بودم به نام مقدس پاکش. یکبار چیزکی نوشته بودم برای یک زن عشیره ای که گمان می کرد زشت است و ازسیاه چادرش بیرون نیامده بود تا خودنمایی نکند. شاعرانه ی کوتاهی بود شرح سفری. نامش را گذاشته بودم فمینیسم بختیاری. بعدها جایی چاپ شد نامش را گذاشتند گردش در ایل بختیاری! این مهم نبود. مهم این بود که جایی در این سفر گردن بندی خواسته بود از من زنی . من نوشته بودم: و زن از من گردن بندم را خواست, گردن بندی با سنگ های رنگین از آن مادرم و نقل کرده بودم: آنکه سینه اش همیشه جوشان است و آغوشش اندک جایی برای زیستن... هر وقت متن را خوانده ام گریسته ام اینجا که رسیده...
حالا دیگر من هیچ فاصله ای با تو ندارم آتش! حتی تا آشپزخانه. چند تایی از وبلاگ 360 را هم خوانده بودی و یکبار گفتی چه قدر فاش نوشته ای. فاش نوشتم و فالش خواندم. آن وبلاگ از جهان مجازی رفت و من هنوز حقیقت ترا می جویم.
چراغ آشپزخانه نمی سوزد آتش! اما من ترا می سرایم.
کتایون
بامداد سیزده جولای دو هزار و نه
دلفت

۱ نظر:

  1. نوشتن یک ضرورتست در این گوشه زندگی که کم کم در آن همه چیز به فراموشی می گراید و تاریک می شود
    .
    .
    .
    همین

    پاسخحذف