۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

پدر

صدام کرد که تلفنت زنگ می زنه , پدره. دویدم از پله ها پایین. تا وسط پله ها دویده بود بالا. الو. ساکت شدیم. پاهامون لرزید. بغض کردیم. نفسامون حبس شد.نشستیم روی پله .حتما پدر هم منو می دید که نشستم کنارش , که اصلا بچه شدم و نشستم روی پاش!
.صدای پر سیمرغ از گلوی همایون روشن و شفاف تا اینجا خودشو رسونده بود که به ما ثابت کنه موسیقی والاترین پیوند جهانه

کتایون
دلفت

۱ نظر: