۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

هر کسی از ظن خود شد یار نوروز

اینجا که ما هستیم شاید بهار نیاید. اگر هم بیاید بدان قدرتی نیست که در ایران می آید. اما بهار , بهار است. پاییز و زمستان و تابستان نیست که بشود از خیرش گذشت. سال می گردد. زمین تازه باید بشود.از سر سفره هامان سبزه باید بروید. خاله لیلا سمنو باید بپزد.
اینجا که ما هستیم از خاله لیلا دور است و از آفتابی که سبزه را برویاند , از کوچه های شهرمان و از سر پل ها و بازارها. پس دست و پا می زنیم. بلند می شویم و صفحه های فیس بوک را می گشاییم. یکی دست بر آورده به آسمان و می گوید مگر نه اینکه هر کجا باشم مال منی , به آفتابی که در سینه داری بگو بتابد بر سر سبزه های من.
دکمه ی لایک.
تاریخچه ی نوروز را در فیلم کوتاه نه چندان خوبی به اشتراک می گذاریم.
دکمه ی شیر.
بلند می خوانیم نرم نرمک می رسد اینک بهار. می گذاریم شاملو در گوشمان زمزمه کند "چون ابر به نوروز رخ لاله بشست , برخیز و به جام باده کن عزم درست" و گوش می سپاریم تا شجریان جانمان را برباید.
مو بر تن راست و دکمه ی لایک.
می رویم سراغ فرهاد و بوی عید را از مانیتور می شنویم. سیما بینا را وادار می کنیم هزاران بار دیگر هم در یوتیوب بخواند آی بیا که نوروزه.
هیجان نوروز و دکمه ی لایک.
نوروز شنبه است. پس درس و امتحان نداریم. خانواده ی فیس بوکیمان را خبر می کنیم. برنج می خریم و نگاهی به ذخیره ی سبزی خشک پلویی می اندازیم. روی صفحه ی پارازیت می نویسیم نوروزیت را اینترنتی چه طور می شود دید. می نویسیم عید است و آخر گل و یاران در انتظار...
خودمان هم دکمه ی لایک را می زنیم.
می نویسیم سال صبر و استقامت و تاکید می کنیم که بهار در راه است. به تقویم فارسی فیس بوکمان خیره می شویم. دوست داریم این هفته احساس معلقی انتهای اسفند را داشته باشیم. درس ها عقب می مانند. ثمین باغچه بان می شنویم و زیر لب زمزمه می کنیم نوروز تو راهه.
دکمه ی شیر.
جدل می کنیم بر سر حقیقت ماهی قرمز بر سر سفره هایمان. هیچ چیز را نمی خواهیم ازمان بگیرند. می نویسیم تاب نرم رقص ماهی در بلور آب.
دکمه ی ریفرش.
حاجی فیروز را سبز می کنیم , بعد پشیمان می شویم و دوباره قرمزش می کنیم. می گذاریم در خیالمان برقصد سر چراغ قرمز به سمت خانه ی مادربزرگ.
کامنت می گذاریم برای عکس حاجی قرمز که سالی یک روز است.
نوروز جهانی شده. توی تقویم برای همه می نویسند شروع بهار. لینکش را همه مان با غرور می گذاریم. یاد هم نوروزی هایمان می افتیم.به جای مرغ سحر, عالیم قاسیمف می خواند, صدای بهار آمده است و تار وجود می نوازد با صدایش.
دکمه ی لایک را که می زنیم هنوز صدای بهار می آید.

خانه را باید بتکانیم. غبار می روبیم از خانه همچنان که از راه دور وطن.
بهار می آید.
و ما با تمام چهارصد و اندی دوست فیس بوکمان , سر یک سفره نشسته ایم..

کتایون
بیست و پنجم اسفند ماه هشتاد و هشت
دلفت

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

تاب نرم رقص ماهی

سواد من به آنجا نمی رسد که چرا و چگونه چیزی و موجودی خودش را بر سر سفره ی هفت سین نشانده. یا اینکه کی شین ها سین شده اند و شراب ها سرکه.فقط از یک چیز مطمئنم. از اینکه بیست و شش سال است پای یک سفره ی رنگین می نشینم به شادی شروع سالی رقم خورده به یمن آفتاب. تخم مرغ ها را رنگین می کنم که باروری را به تماشا بنشینم در آنها و هنوز سال هاست دل بسته ام به اینکه لحظه ی تحویل سال تخم مرغ تکانی بخورد کوچک جلوی آینه , یا که ماهی های کوچک تکانی بدهند به دمشان. و بعد که کلامی نه از زبان من را خواند صدای مردی-که صدایش هنوز قلبم را می لرزاند- آن شیپور بنوازد و من روی گرد سفره نشستگان را که هر سال بیش و بیشتر می شوند ببوسم و انگشتی در سمنو کنم تا کامم شیرین شود برای تمام سال. بعد بدوم به سمت مخفیگاه هدایا و هیجانات که فرو کشید خیره شوم به تنگ آب. حیات ماهی قرمز کوچک را هر که از هر جا می خواهد گو بر سر سفره ی من نهاده باشد. دلم می خواهد اگر روزی فرزندی داشتم و برایش سیاوش کسرایی می خواندم وقتی رسید به "تاب نرم رقص ماهی در بلور آب", یاد سفره ای بیفتد جاویدان هر سال و به او بسپارم مواظب ماهی کوچک باشد که با سهراب می رویم درکه و می سپاریمش به رودخانه...

کتایون