۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

به یاد آر

یادم نیست چه کسانی در زندانند و چه کسانی بیرون. یادم نمی آید...هر چه به مغزم فشار می آورم فایده ای ندارد. نام ها گم شده اند. گاهی خبری می خوانم که کسی سخنی گفته و راهی یا مجله ای گشوده و با حیرت خیره به مانیتور می شوم که مگر در زندان نیست؟ حتما ایران را ترک کرده... اروپاست یا آمریکا یا کانادا؟ نکند حبس خانگی باشد ...
یادم نمی آید خودم در زندانم یا بیرون...


کتایون

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

ما همه با هم هستیم

من هر روز در بند می شوم.
ضربه ای سهمگین می خورد هر روز صورتم از یک دست پلید.
درد دارم.
شاه سیاه شطرنج خیالی خوش دارد که بایستد با چند سرباز سپاهش تنها بر آن عرصه ی بی مقدار سیاه و سفید و هیچ نمی داند که بر گرد آن, گستره ی بی وسعتی از دشت است.
و دشت سبز است.
و هیچ نمی داند که بر گردش دامنه ی بی انتهایی از کوه است.
و کوه سخت است!
و جوشانی زمینش از رود ی است که سخت شور است.
اشک است!
قفسی ساخته در کنجی و به گمانش دربند کرده زیباترین فرزندان آفتاب را
اما نمی داند خورشید از دل ما می جوشد که گرم است.
بندت بند نمی شود تاریک!
ظلمت رنگ نمی شود ظالم
قفست جدا نمی کند سلاخ!
... ما همه با هم هستیم


کتایون

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

تولدت مبارک

بالا بلند!
آسمان رنگ تو است!
زمین پا جای پایت می گذارد!
زلالی!
پاکی!
درستی!
حقی!
بزرگی!
کوهی!
گرمی!
دشتی!
آبی!
نوری!
رنگی!
تمام جهان منی!
پدری...

به بهانه ی سیزدهم بهمن

کتایون