۱۳۹۷ مرداد ۲۷, شنبه

ایران جان

می دونی چیه ایران جان؟ من قصد ندارم بذارم برم. رابطه ی من با تو، مثل یه رابطه ی عاشقانه است. یعنی اگه یه روز معشوق آدم مریض شد، تنش خراش برداشت، آدم ول می کنه و می ره؟ نمی مونه ازش مراقبت کنه؟ یا اصلا اگه معشوق دیگه آزاد نبود، زندانی شد، اسیر شد، آدم صبر نمی کنه براش؟ خونه رو خالی می کنه؟ اگه اینجوری بود که خانواده این همه زندانی باید عزیزشون رو توی زندان فراموش می کردن! یا حتی مادرهایی که بچه شون اسیر جنگ شده بود باید امیدشون رو از دست می دادن و باور می کردن که دیگه هیچ وقت بر نمی گرده؟ کی باور می کنه همچین چیزی رو، کی کجا ممکنه کسی امیدش رو برای دیدن عزیزش از دست بده. حتی من ایران جان از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون، سال هاست فکر می کنم آذر رو دوباره می بینم، خوابش رو می بینم هنوز که در می زنه و می آد. اونوقت همین من، چه جوری می تونم از تو قطع امید کنم، که مادر همه ای؟ 
ایران جان می دونی من همیشه به پدر نگاه می کنم. اون همیشه از من جلوتره، اصلا نسل ما هیچ وقت نتونست از نسل اونا جلو بزنه. شاید هم مشکل همینه ایران جان. اونا آرمان دارن، پاش ایستادن، قهر نمی کنن، نمی رن. پدر هیچ وقت نمی ره، ایستاده داره تیکه تیکه روی زخم های تو مرهم می ذاره. ما اما تقی به توقی می خوره فکر می کنیم تن زخمی ات رو رها کنیم و بریم. نه اینکه اگه کسی رفته بده ها، من اما نمی خوام برم ایران جان، من می خوام مثل پدر باشم، بمونم و بجنگم و از سختی ها نترسم. اگه مثل اون نیستم ایران جان بذار اداش رو در بیارم. تو هیچ می دونستی اسم مادر پدر ایران بود، ایران جان؟ 
نه ایران جان من نمی خوام برم! من نمی خوام نا امید بشم! من نمی خوام بترسم! من نمی خوام الان بغض کرده باشم! من می خوام به پای معشوق ام بایستم، باهاش زندگی کنم، با خوشی هاش خوشی کنم و با ناخوشی هاش ناخوش بشم. من می خوام همین انگشت هایی که دارن این متن رو می نویسن  ببرم بالا به نشانه پیروزی و از همین جا توی خونه شعارهای الکی بدم. فکر نکنم که کاری ازم بر می آد یا نه، فکر نکنم به ضعف ها و ترس هام. بمونم اینجا ایران جان! بمونم کنارت ، سرم رو بذارم تو آغوشت ایران جان
آخ ایران جان حتی اگه یه روز مجبور شم و برم، هنوز هم همین جام ایران جان، مثل همه ی اونایی که هستن یا رفتن، مثل مادر، که همیشه هست و هیچ وقت نرفته، ایران جان!  

کتایون
مرداد ۹۷
تهران