۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

" پس بگردید و بگردد روزگار"

از پيش لباس هايم ، مى روم پيش كتاب هايم
از پيش پدر ، به آغوش برديا 
 از ماشين پياده مى شوم، سوار تراموا مى شوم
از بزرگراه هايى كه مرا به تو هنوز نرسانده،  به كوچه ای باریک مخصوص پیاده و دوچرخه
از كوه بلند پرتاب مى شوم به پستى بى نشانه
از دودى كه از كنده ى تهران بلند شده ، به باد مى روم !
سردم مى شود
از باد مى گريزم به آفتاب !
عجب !
برگشتم سر جاى اولم !

مى چرخم
مى چرخد دنيا
مى گردد روزگار
مى غلتد سر من
 به سمت آفتابی
که شمایید
شاید بخندید اما من؛
آفتابگردان شده ام !
و می گردد سر من
به سمت آفتابی که شمایید.

از پیش لباس هایم ؛ می روم پیش کتاب هایم
از پیش پدر ؛ به آغوش بردیا
...

متن من نیز
مانند روزگار
می گردد
و من را مدام
 بر می گرداند
سر جای اولم !

كتايون
بهمن ٩٢
تهران