۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

طعم نعنا و قهوه

وسائل توى سه تا انبارى ٦ سالى تلنبار شده بودند؛ انبارى خانه ى پدر، انبارى خانه ى رضوان و انبارى خاله زرى. از وقتى برگشتم ايران و بيشتر از دو هفته قبل از اسباب كشى شروع كردم به سرك كشيدن در انبارى ها كه ببينم چه بلايى بايد سر اين همه جعبه بياورم. عمدتا كتاب، برخى لباس هاى گمشده ى من،تن تن هاى برديا، مقدارى ظرف و ظروف  و لباس هايش كه خاله زرى رويشان يك پارچه ى بزرگ كشيده بود كه نبيندشان. از همان اول براى آنكه سختى جمع كردن وسائل را به درد ديدن وسايلش آغشته نكنم و ملغمه اى از سختى جسم و روح را براى خودم نسازم، به خاله زرى گفتم كه لباس ها و لوازم را ببرد بدهد به يك خيريه و بارش را از روى دوش خودم و خودش بردارد. خاله زرى كمى اصرار كرد كه شايد كفش ها به دردم بخورد و من الحاح كردم كه به "دردم" مى اندازد ولى به دردم نمى خورد! روز اسباب كشى همه آمده بودند كمك. جعبه ها را دانه دانه باز مى كرديم، يا مى گذاشتيم در كابينت، يا انبارى براى روز پر حوصله ترى يا براى خيريه ى عروس هايى كه دنبال جهيزيه اند. بازار شامى بود! توى يكى از جعبه ها قهوه، نعنا خشك و نمكدان هاى پر هم پيدا شد. آنها را نگه داشتيم كه خراب شدنى نبودند. با اين وجود من رفتم نعنا و قهوه خريديم و ريختم در ظروف شيشه اى و گذاشتم جلوى پنجره ى آشپزخانه كنار نبات و برنج و لپه و عدس. از تركيب رنگ هايشان كه بوى زندگى مى دهد خوشم مى آيد. شيشه ى قهوه ى قديمى و نعنا را هم گذاشته ام در كمد. گاهى درشان را باز مى كنم و بويشان مى كنم و فكر مى كنم  هيچ خيريه اى نيست كه بتوانم صداى خش خش خرد شدن نعنا را با دستهايش ، بوى مسحور كننده ى قهوه اش را در فضاى خانه و حضور مداوم اش در روح و تنم را، به او ببخشم. كه درد نبودنش، بخشيدنى نيست، چشيدنى است،كه حتى نبودنش هم، سرشار از زندگى است.

كتايون
بامداد هشتم شهريور نود و سه
تهران

۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

خیریه

همان اوائل که رفته بودم فرنگستان، در یک بعد از ظهر زمستانی سرد و بارانی، یک آقایی خر ما را در ورودی اقامتگاه دانشجوییمان چسبید که مبلغ "یونیسف" هستم و شما با 5 یورو در ماه می توانید یک بچه در آفریقا را از گرسنگی نجات دهید، هر ماه برایتان عکس و بروشور می فرستیم- که من هنوز معتقدم آن 5 یورو می تواند فقط خرج همان بروشور ها باشد- و شما تبدیل می شوید به یک آدم خیر ! با وجودی که آن اوایل اوضاع حسابمان خیلی هم خوب نبود هر سه قبول کردیم و به گمان خودمان از آن به بعد دور سرمان یک هاله ی نور داریم. هر وقت عکس گرسنگان آفریقایی را می بینیم در دلمان به خودمان می بالیم و سرمان را می گیریم بالا. چند وقت بعد از آن، تلفن همراه من زنگ خورد و زنی پشت خط بود مجددا از یونیسف اما اینبار از بخش کودکانی که معلول به دنیا می آیند و در قبال یادآوری امر خیری که می کنم به وسیله ی بروشور ها و ایمیل های زیاد، از من تنها 3 یورو می خواست. من هم که نقطه ی ضعفم در جهان کودکانند و همین طوری هم اگر بچه ای را ببینم گریان حتما یواشکی اشکم را از گوشه ی چشمم پاک می کنم، قبول کردم و خیالم از بابت کودکان معلول جهان نیز راحت شد ! داستان همین جا خاتمه نیافت!
 یک روز داشتم قدم زنان در مرکز شهر کوچکمان می چرخیدم که یک نفر پرید جلویم و گفت که از خیریه ی نجات طبیعت است و آیا می خواهم 3 یورو به اصلاح" دونیت" کنم؟ من هم که در نوع خودم یک خیر بزرگ به حساب می آمدم پذیرفتم ولی گفتم که یکبار می خواهم این سه یورو را بدهم و قصدم پرداخت ماهانه اش نیست. خیلی ساده قانع شدم که اشکالی ندارد به راحتی می توانم از هر وقت که خواستم از طریق بانکم قائله را فیصله دهم ! به ماه دوم که رسیده بود و من در صدد قطع کردن این 3 یوروی آخر بودم ، یک ایمیل گرفتم از همان موسسه ی کذا که عکس یک پاندا ی نره خر بود که اشک از گوشه ی چشمش روان بود. من هم یک نگاه به پاندا یک دست به "موس" که دکمه ی عدم پرداخت را فشار دهم و دلم نیامد. حالا دو سالی می شود که من ماه به ماه با آن خرس قطبی در حال انقراضی که من با 3 یوروی خودم دارم نجاتش می دهم چشم تو چشم می شوم و همان قصه تکرار می شود ! داستان اینجا هم تمام نشد!
 چیزی نمانده به وقتی که داشتم به جلای وطن خاتمه می دادم و عزم رحیل کرده بودم، تلفن همراهم مجددا زنگ زد. آقای پشت خط خودش را کارمند " امنستی اینترنشنال" معرفی کرد و ...
سرتان را در نیاورم. من برگشته ام ایران و سعی می کنم همیشه در حسابم حداقل 15 یورویی باشد. یک دستم، دست یک بچه ی آفریقایی لاغر اندام را در دست دارد، با دست دیگرم دارم سعی می کنم کمک کنم که بچه ی معلول راه برود ! یک خرس قطبی از راه دور هر روز دعا به جانم می فرستد و هر روز صدها بچه در غزه می میرند! و هر روز صدها بچه در آفریقا مریضی های صعب العلاج می گیرند! هر روز چند سوراخ جدید به لایه ی اوزون اضافه می شود و هر روز هزاران سیاهی دیگر جهان را می گیرد!
و من با ناتوانی تمام،
 ماهی 15 یورو را خرج بروشورهایی می کنم
که ناتوانی حضور حقیرم در جهان را، سرپوش می گذارند !

کتایون
22 مرداد 93

تهران