۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

زنده رود

آدم دوست دارد خاطرات خوش کودکیش دست نخورده بر جا بمانند. فقط هم نه خاطرات , بل آدم ها و حرف ها و چین های روی پیشانیشان. بچه که بودیم تقریبا هر سال می رفتیم اصفهان و من هنوز هم همانند کودکی واقعا خیال می کنم که اصفهان نصف جهان است ! نزدیکی های اصفهان که می رسیدیم مادر" به اصفهان رو" را می گذاشت در ضبط. خواننده پروین ناظری بود و صدایش در خانه ی دایی رضا ضبط شده بود. از مغز من می پرسید – که همه چیزرا به اصرار به همان شکوهمندی کودکی نگاه داشته است- اجرایش از تاج اصفهانی هم بهتر بود. پدر هم هر بار می گفت که اصفهان که زاینده رودش خروشان است و پر از شادی است چرا باید آهنگی برایش خوانده شود اینچنین غمگین. بعد ها که دست به ساز شدم به پدر می گفتم که چون این دستگاه اسمش اصفهان است و اضافه می کردم که اصفهان بیشترین گوشه ی موسیقی ایرانی است که من دوست دارم و می دانستم که پدر بر خلاف غرولندش ته دلش قند آب می شود از این اظهار نظر من و شک نداشتم که آهنگ را از بر است. هر سال می رفتیم اصفهان , یا مسیرسفرمان را جوری از اصفهان می گذراندیم اما نسبمان نمی رسید به آنجا و حتی فقط برای زاینده رود و پل ها و نقش جهان نمی رفتیم, برای آن می رفتیم که کنار پل سراغی بگیریم از عمو ابو-پسر خاله ی پدر- که بردیا روی شانه هایش کودکی کرده است و شاید شیرین ترین آدمی است که به عمرم دیده ام.
 سال ها از کودکی من می گذرد و سال ها بود که نرفته بودم اصفهان. پدر که زنگ زد و گفت می آیی با من دو روز اصفهان , قند در دردلم آب شد. گفتم اگر عمو ابو و زاینده رود هنوز آنجایند می آیم. مغزم شروع کرد به رویا پردازی , عمو ابو لابد برایمان ویگن می خواند –ستاره امشب کسی ندیده- و دخترش ستاره را می نشاند روی پایش. پویان همان قدر که کوچک بود آمد در ذهنم و زاینده رود همان قدر خروشان. در خیالم نسیمی وزید کنار زاینده رود و کنار پدر ومادر و بردیا وعمو ابو قدم می زدیم کنار رود و عمو ابو با پدر ازفلسفه و سیاست سخن می گفت.
 زاینده رود آب نداشت. ایستادم عکس بگیرم پدر پشتش را کرد که نبیندش بی آب. بر پیشانی عمو ابو و پدر هزاران چین افزون شده بود. پویان قدش از پدر بلند تر بود و خانه ی عمو ابو دیگر کنار رود نبود. همه چیز فرق کرده بود با خیال کودکی من , اما یک چیز در میان حرف ها ثابت بود :
 " تو می گی به ایران حمله می کنن؟"
 یادم می آید بچه که بودم بحث به اینجا که می رسید می رفتم در اتاق و شعر می خواندم, کاش هنوز هم می توانستم !

 کتایون مرداد نود و یک